محل تبلیغات شما

چین خوردگی های عمر من



همه هست آرزویم،که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم،برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را، ننمودهیی وبینم

همه جا به هر زبانی،بوَد از تو گفت گویی

همه خوشدل این که مطرب، بزند به تار، چنگی

من از آن خوشم که چنگی،بزنم به تار مویی

بشکست اگر دل من،به فدای چشم مستت

سر خُم می سلامت، شکند اگر سبوئی

(فصیح امان شیرازی)


سلام

خوبی؟ اوضاعت؟ احوالت؟ زندگیت؟ روزگارت؟ نگی بی معرفتم، خیلی به یادتم ولی همیشه یه وزنه سنگین به دستم بستن که نمیتونم بهت ایمیل بزنم لااقل! هر شب تصمیم می گیرم فرداش بهت زنگ بزنم، ولی یاری نمی کنه. بعضی شبا بغضم می گیره، تو تنهاییم می ترکه. گفتم که تنها زندگی می کنم؟ 

یاد هزارتا چیز میوفتم حتی اون ماهیتابه کهنه ای که تو به من دادی منو یادت میندازه. تنهایی چیز عجیبیه! مثه خوره است. میوفته به روح و روانت، گاهی یه بو، یه ظرف، یه خواب، یه رنگ، یه تیکه کلام!!!!! بعد میرم برا خودم، محو میشم، میبینم دارم با خودم حرف می زنم! میگم: "بابا!!!!" تو خیالاته خودمم که می بینم اشکام داره می ریزه. 

ناراحتت کردم؟ هیچ وقت نخواستم یه لحظه ناراتحتیتو ببینم یا ناراحتت کنم. یه حرفایی می زنم که شاید بیشتر اذیتت کنه؛ درد دل کردنم بلد نیستم!

شدم یه پیر پسر غر غرویه چاقه سیگاریه الکلیه بی حوصله مزخرف تنها! شور و حالی ندارم نگار. خسته ام. کرخ شدم. سست و بی رمق. زندگیه یکنواخت:

صبح بیدار باش، دستشویی، مسواک، سرویس، چرت، شرکت، صبحانه، کار، نهار، کار، سرویس، خونه، سیگار، خواب، تلویزیون و برنامه های مزخرفش، سیگار، سیگار، سیگار، سیگار خواب و باز یه روز دیگه! 

میبینی؟ 


نمیدونم از چی به کی شکایت ببرم؟ از خودم به کی؟ از بقیه از چی؟ خدا؟ سرنوشت؟ خونواده؟ دنیا؟ 

ای نگار، نگار، نگار، نگار!!! بوی خوب بهترین لحظاته عمر من! هنوزم


پ ن: نمی دونم این نامه رو برات می فرستم یا نه؟ هنوز تصمیمی ندارم! دستم رو کلید ارسال خشکش زده! 


آخرین ساعات سال 92 هم داره می گذره. یك سال دیگه هم گذشت، پر از خوشی و ناخوشی، پر از غصه و شادی، یك سال دیگه پیر شدم.

تو این لحظات آخر بازم یاد مامان میوفتم. شد سه تا عید كه دیگه با ما نیست. جاش بهتر حتما، خوابشو كه می بینم خوشه. بغض آنچنان داره فشارم میده كه همینجا پشت میز كارم ممكنه ازون هق هق های معروفم تو تنهایی بزنم. دوست دارم برم بهشت رضا پیش مامان ولی می ترسم نتونم برم اونجا؛ آخه شبه می ترسم. شایدم رفتم. تا سال نو 2 ساعت مونده.

فردا چهلمین روزه سفر تنهاییاته مادر!!! دلم برات تنگ شده، انقدر كه دیگه دل و دماغ انجام هیچ كاری رو ندارم. دارم می پوسم از درون.

خدا رحمتت كنه كه چه پاك بودی و مظلوم و مهربون
دوست دارم برای همیشه.

آخرین جستجو ها

سئو و بهینه سازی درایوهای صنعتی - پارس اتوماسیون lifenumberone Tracy's collection مشاوره تلفنی و برنامه ریزی تحصیلی و کنکور terppasmewa وَیران Daniel's life زندگی من my life tuntinofuc